۲۰ تیر ۱۳۸۶

بد ایتالیایی

"بد ایتالیایی"
داستان" بد ایتالیایی" بر می گردد به اواسط تابستان هشتاد و يك و حضور ما چهار نفر یعنی رضا ، رامین، فرهاد و احسان در کمپ اصلی جبهه شمالی کوه "خان تنگری".کمپ اصلی بر روی مورنهای یخچال "اینلچیک شمالی" قرار دارد. یخچالی با بيست و هشت کیلومترطول که همچون اتوبانی بر پهنه "تیان شان"گسترده شده.حدود پانزده چادر بزرگ نارنجی رنگ به همراه دو چادر بزرگ گروهی بعنوان آشپزخانه وغذا خوری کمپ اصلی را تشکیل میدهدو البته کمی دورتر چادر حمام قرار دارد.ارتفاع کمپ اصلی حدود چهار هزار متر می باشد. مسئولیت کمپ اصلی بر عهده دختری قزاق بنام "آینور" میباشد.وی با استفاده از یک دستگاه بیسیم مادر ضمن داشتن ارتباط با کمپهای بالاتر باسایر کمپهای قلل مجاور نظیر پوبدا ، ماربل وال ، وجبهه جنوبی خان تنگری در ارتباط میباشد.بجز تیم چهار نفره ما تیمهای دیگری نیز در کمپ اصلی حضور دارند. تیمی پنج نفره از کره ، دو معلم اطریشی، سه جوان آلمانی، یک کوهنورد ژاپنی بنام "آکینوری"که بدلیل هم میز بودن در غذاخوری خیلی زود بابچه های تیم ما اخت شد.آکینوری بدلیل کم غذاخوردن احسان دائم به او گیر میدهد ویااحسان را "ایسان" صدا میزند ولقب "اسمال ایتینگ" به او داده که منظورش کم غذا بودن احسان میباشه وکلی باعث عصبانیت احسان و خنده سایرین میشود.جالبترین حرکت آکینوری برداشتن نانها وشکلاتهای غذاخوری از سر میزها است که اونها را برای روزهای صعودش انبار میکند.یک زن وشوهر سوئیسی هم از حاضران در کمپ هستند.بچه هازن سوئیسی را "پت" صدا میکنند زیرا خیلی شبیه عروسک سریال " پت پستچی" است. شوهرپت دندانپزشک میباشد.دو کوهنورد آمریکایی هم در کمپ مستقر هستند. البته آنها در همان روزهای اول اول حضور ما در کمپ اصلی موفق به صعود قله شده بودند.آنها به همراه دو کوهنورد توانمند قزاق که یکی از آنها بنام"یوری" بیش از بیست بار خان تنگری را صعود کرده بودموفق به فتح قله شدند.یکی از آمریکاییها که هیکل بسیار درشتی هم دارد و همیشه با یک عصای چوبی بزرگ در کمپ دیده میشود " گابریل" نام دارد. گابریل اصلیتی کویتی دارد.در واقع پدر بزرگ او کویتی بوده و مادر بزرگش آمریکائی، پدر او در آمریکا متولد شده و خودش در آلمان،همسر گابریل روس است و فرزندانش در قزاقستان بدنیا آمده اند.خلاصه شبیه سازمان ملل میباشد.او بدلیل مسلمان بودن پدر بزرگش خیلی به بچه های تیم ما احترام میگذارد.اما قهرمان اصلی داستان ما یکی از سه کوهنورد ایتالیایی حاضر در کمپ اصلی میباشد. "برونو" کوهنوردی است اهل "سیسیل" ایتالیا بقول خودش بسیار زن ذلیل است و مجبور است هر سال دو بار به خارج از ایتالیا سفر کند، یکبار برای گردش با همسرش و البته برای گرفتن مجوز کوهنوردی از او و بار دوم برای کوهنوردی با دوستانش. برونو سابقه تلاش روی کوه "آلپامایو" در "آند" و همینطور صعود به "آمادابلام" در کشور نپال را دارد. وی یکباردر سال نود و يك قصد صعود به دماوند را میکند ،اما پس از صعود به "آرارات" در مرز بازرگان به مدت دو هفته بدلیل شروع جنگ خلیج فارس گیر میافتد،وبعد با مساعدت پلیس ترکیه مجبور به بازگشت به کشورش میشود.روز اولی که برونو را دیدیم از صبح تا شب سه مدل لباس ارتفاع عوض کرد وآنقدر مارکهای مختلف لباس را پوشید که هر بار فکر میکردیم کوهنورد جدیدی به کمپ آمده.اما شاخصترین خصلت برونو پر حرفی اوست.او تقریبا یک بند حرف میزند، والبته به سه زبان ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی همه چیز را سر هم میکند. راستش روزهای اول حرف زدنهاش برامون جالب بود اما کم کم پر حرفی و تکرار کردنهای پی در پی اعصاب همه را حسابی به هم ریخت. او هر خاطرهای را چندین بار برای آدم تعریف میکند وکاری ندارد طرف اصلا زبانش را میفهمد یا نه.در مجموع آدم جالب وسرگرم کنندهای برای روزهای برفی است که همه در کمپ اصلی حبس میشوند
اما باگذشت روزها وضعیت هم هوایی و بارگذاری تیم ما به شرایت دلخواهی نزدیک میشد . کمپ اول در ارتفاع چهار هزار و چهارصد و کمپ دوم در پمج هزار و پانصد برپا شد. فاصله کمپ اصلی تا یک حدود سه ساعت ویک به دو پنج ساعت بود که البته روزهای اول آنرادر شش یاهفت ساعت طی میکردیم . بویژه با داشتن کوله های سنگین عبور از تیغه های باریک و پر شیب مسیر مستلزم استفاده از طناب ثابت و کلنگ بودیم، وضعیت نامناسب کارگاهها که بعضا بجای میخ و نبشی برف از گوه چوبی استفاده شده بود مجبورمان میکرد با فاصله روی ثابتها حرکت کنیم تا خدایی نکرده باعث کنده شدن کارگاهها نشویم . گهگداری هم در محلهای انکی که امکان استراحت وجود داشت منتظر رسیدن سایرین میشدیم ، که عمده ترین محل استراحتمان سر یک پیچ سنگی بود که آنرا پیچ بیسکویت مینامیدیم زیرا در اولین صعودمان در موقع استراحت فقط بیسکویت داشتیم تا بخوریم ، و از آنجا تا کمپ بعد همه از تشنگی رو به هلاکت بودیم.در زیر کمپ هم یک صخره عمودی به ارتفاع 15 متر حسابی توی ذوقمان
میزد. به هر حال بجز اولین روز صعودمان در سایر روزها شرایط صعودمان از این مسیر پر شیب خیلی بهتر شد. اما محل کمپ دوم در زیر صخره های کوه چاپایف قرار داشت ، وهمانطور که گفتم در اولین روز صعود به کمپ دوم بدلیل مصرف همه آبمان در میان راه تشنه به کمپ2 رسیدیم . سه کوهنورد آلمانی نیز در مسیر همراهیمان میکردند.ضمن آنکه چندین نفر هم در حال فرود از صخره های چاپایف دیده میشدند.در کمپ دوم بجز تیم ما و آلمانیها ،دو کوهنورد روس نیز در یک چادر زرد رنگ نورث فيس مشغول استراحت بودند که به محض رسیدن ما آنجا را به طرف پایین ترک کردند.بخاطر تشنگی زیاد گامهای آخر مسیر بسیار سخت گذشت.تنها راه چاره ساختن آب بود ولی چون تنها قصد بارگذاری داشتیم و می باید به پایین باز میگشتیم، سری چراغهای گازمان را با خود نیاورده بودیم .هر چند در کوله بارمان چندین کپسول گاز داشتیم.احسان پیشنهاد استفاده از سری چراغ روسها را داد و پس از باز کردن درب چادر زرد رنگ آنرا برداشت و با نصب روی کپسولهای خودمان شروع به ساختن آب کرد. صدای دادو بیداد از بالای کمپ همه هواسها را به آنسو جلب نمود. سرو صدا متعلق به برونو بود.ابتدا گمان کردیم بر حسب عادتش مشغول بلند حرف زدن با همراهانش میباشد.ولی به محض رسیدنش متوجه شدیم چادر نورث فيس به ایتالیائیها تعلق داشته و او که شاهد تردد نفرات در اطراف چادرش بوده با عجله خود را به پائین رسانده بود.به هر حال گناه روسها که از چادر و غذاهای آنها استفاده کرده بودند هم بنام ما نوشته شد و برونو موتور فک خود را روشن نمودو هر چه ........ بلد بود را به سه زبان عنوان کرد.او حتی اجازه نمیداد از خودمان دفاع کنیم،یا بخاطر خطایمان از او عذرخواهی نمائیم.سری چراغ آنها هم بعنوان مدرک جرم در کنار ما قرار داشت و او مطوئن از اینکه ما وسائل وغذایشان را مصرف کرده ایم تا توانست بد و بیراه گفت . بیش از همه رامین که معنای برخی حرفهای قلمبه سلمبه او را میفهمید عصبانی بود. برونو حتی به آلمانیها هم که برای وساطت آمده بودند بد و بیراه میگفت.در نهایت زمانیکه کپسولهای پر از گاز خودمان را به سمت چادرش پرت کردیم و قدری داد و بیداد نمودیم ساکت شد. آلمانیها به او حالی کردند که کوهنوردان روس وقزاق از چادرش استفاده کرده اند وما به این خیال که چادر به آنها تعلق دارد تنها از سری گازشان برای درست کردن آب بهره گرفتهایم. او کپسولهایمان را به همراه سری چراغش برگرداندو در حالیکه همچنان عصبانی بود و غر میزد خواست تا پس از اتمام کارمان آنرا سر جایش قرار دهیم. در نهایت با ناراحتی و بدون ساختن آب و تنها با نوشیدن مقداری از آب قمقمه آلمانیها راهی پائین شدیم.با اینحال پس از رسیدن به کمپ 1 با مرور حرفها و حرکات برونو خنده مجددا به لبهای بچه ها بازگشت. فردای آن روز اگرچه قصد داشتیم به کمپ دو بازگردیم و ضمن بارگذاری مجدد هم هوائی خود را تا چاپایف ادامه دهیم ولی بدلیل شروع بارش به کمپ اصلی بازگشتیم.کوهنوردان سایر تیمها در کمپ مشغول استراحت بودند وما پس از خوردن ناهار قصد رفتن به چادرهایمان را داشتیم که یکباره برونو از پشت یکی از چادرها بیرون آمد در حالیکه هر دو طرف از برخورد پیش آمده جا خورده بودیم پس مکث کوتاهی به راهمان ادامه دادیم.تنها کلمه ای که شنیده شد صدای رامین بود که برونو را "بد ایتالیایی" خطاب قرار دادو در دلش چند غر جانانه نثار او نمود.ماهم از خنده برای دقایقی نظاره گررامین بودیم

" یکهفته بعد"
با پایان یافتن دوره هوای خراب تیمها مجددا به سمت کمپهای بالاتر حرکت کردند ایتالیائیها به قصد صعود قله و ما برای انتقال باقیمانده بارهایمان و هم هوایی تا چاپایف.گروهی نیز همچون آلمانیها و اطریشیها که در مدت خرابی هوا در کمپهای بالا بودند از صعود منصرف شده و به شهر بازگشتند. اما قله فرعی کوه چاپایف 6100 متر ارتفاع دارد و در مسیر کمپ 1 به 2 قرار گرفته این کوه بهترین نقطه برای هم هوایی به شمار میرود ، ما نیز پس از انتقال همه بارهایمان به کمپهای 1 و2 قصد صعود آنرا داشتیم و درروزیکه به همین منظور از کمپ يك به 2 میرفتیم تیم ایتالیا که از نظر زمان صعود حدود یکهفته از ما جلوتر بود در کمپ4 یعنی ارتفاع 6400 متری مستقر بود . آنها یک راهنمای پر توان روس را هم استخدام کرده بودند تا ضریب صعود خود را بالا ببرند.حدود ساعت 30/8 دقیقه صبح بود که برای اعلام وضعیت از طریق بیسیم با کمپ اصلی ارتباط برقرار نمودیم. آینور مسئول کمپ اصلی با برونو صحبت میکرد .آنها در کمپ 4 قرار داشتند وبرونو با شور و حرارتی وصف نشدنی عنوان کرد لحظاتی دیگر کمپ 4 را به قصد قله ترک خواهند نمود. برونو فاصله شان تا قله را حدود 2 ساعت ذکر کرد و گفت نفراتش به همراه راهنمای روس بیرون چادر منتظر او هستند تا به طرف قله حرکت کنند.آینور نیز برایشان آرزوی موفقیت نمود.ما نیز پس از گفتگو با کمپ اصلی راه طولانی کمپ 2 را در پیش گرفتیم.کوهنوردان سوئیسی یعنی پت و همسرش نیز در پی ما راهی بالا شدند.در مسیرمان به چند کوهنورد روس، قزاق، ژاپنی برخودیم که شب قبل در کمپ 2 خوابیده بودند و برای استراحت به پائین میرفتند.صعودمان حدود 5 ساعت زمان بردبا رسیدن به کمپ شروع به ساختن محل چادرها ونصب آنها نمودیم در حالیکه بخاطر خوش شانسی ایتالیائیهابرای داشتن هوای خوب در روز صعودشان به قله به آنا غبطه می خوردیم .حدود ساعت 4 بعد از ظهر برای اعلام وضعیت با کمپ اصلی تماس گرفتیم.آینور مسئول کمپ اصلی با شور و حرارت خاصی خبر وقوع حادثه برای تیم ایتالیا را داد. همه شوکه شدیم.او خواست تا حد امکان به آنها کمک کنیم،وساعتی بعدشاهد بازگشت آنها از قله چاپایف بودیم.یکنفر از آنها با سرعت و سراسیمه پائین میامد، و دو نفر دیگر زیر بغل هم را داشتند.به سرعت آب،چای و مقداری غذا برایشان درست کردیمتا با رسیدنشان از آنها پذیرایی کنیم.راهنمای آنها به سرعت خود را به کمپ رساند و تقاضای بیسیم کرد.ظاهرا باطری بیسیم آنها تمام شده بود.او سراسیمه به دل برفهای کنار کمپ زدتا بهتر بتواند با کمپ اصلی ارتباط برقرار کند.از میان حرفهایش که به روسی بیان میکرد تنها کلمه هلی کوپتر را تشخیص دادیم و ما شکه از اینکه اگر هلی کوپتر به کمپ دوم بیاید تمام چادرها را از بین خواهد بردسعی در آرام کردن و و انصراف از تصمیمش را داشتیم. او پس از بازگرداندن بیسیم مجددا به طرف ایتالیا ئیها که نزدیک کمپ رسیده بودند رفت.ما نیز به سرعت به طرفشان رفتیم تا اگر کمکی از دستمان بر میامد انجام دهیم.با نزدیک شدن به آنها اولین چیزی که جلب توجه میکرد یکی از پاهای برونو بود که فاقد کفش بود و پایش را با کیسه نایلون و جوراب پر پوشانده بودند،و ما متعجب از اینکه چه اتفاقی برای او افتاده که کفش به پا ندارد.آنا خود را به محوطه کمپ رساندند و برونو طبق عادتش به سه زبان صحبت میکرد و غر میزد.او به زمین و زمان بد و بیراه میگفت.البته غرغرهای او تنها نشانه مثبتش این بود که فهمیدیم حالش چندان هم بد نیست.کوهنوردان سوئیسی هم به ما ملحق شدند. زن سوئیسی مرتب داد میزد همسرم دکتر است ، و مرد سوئیسی خطاب به همسرش می گفت عزیزم خواهش میکنم من دندانپزشکم و چیزی از بیماری ارتفاع و سرمازدگی نمیدانم.او در نهایت برای آرام کردن همسرش چند قرص آسپیرین به برونو داد و زنش را به چادرشان بازگرداند. وقتی برونو قرصها و چایش را خورد کمی آرام گرفت و شمرده تر شروع به تعریف کردکه چه اتفاقی افتاده. او گفت: ساعت هشت و نيم دقیقه صبح و درست پس از برقراری ارتباط با کمپ اصلی زمانیکه قصد خروج از چادرش را داشته تا کفشهایش را به پا کند ،با پای خود ضربه ای به یک لنگه از کفشهای سه پوشش میزندو آنرا به اعماق دره کنار کمپ پرتاب میکند.دوستانش هم قبل از آنکه برونو در پی کفشش خودش را به دره بیاندازد او را میگیرند. بعد از بازکردن روی پاهای برونو که آنرا با جوراب پر، نایلون و کمی پارچه که برای جلوگیری از سر خوردن روی آن بسته بودند تنها قدری سرمازدگی در سر انگشتانش مشاهده کردیم.در نهایت پس از برقراری ارتباط با کمپ اصلی آنها خواستار یک جفت کفش شدند که قرار شد روز بعد یک باربرآنرا به کمپ دو بیاورد. موقعیکه به چادرمان بازمیگشتیم در حالیکه نمیتوانستیم جلوی خنده مان را بگیریم به یاد کلمه بد ایتالیایی افتادم و خطاب به رامین به شوخی پرسیدم : چرا میخندی؟! رامین هم که لبخندی بر لب داشت گفت : تنها به حماقت برونو می خندم و برای صعود نکردنشان متاسفم. با اینحال بیشتر از برونو باید به حال خودمان تاسف میخوردیم که مجبور بودیم تا صبح صدای غرغرهای او را از درون چادر اشغال شده روسها بشنویم آنهم به سه زبان

هیچ نظری موجود نیست: