ژاگلوت
توی برنامه راکاپوشی زمانیکه به ده "ژاگلوت" رسیدیم. مردم ده برای حمل بارمون به مرکز ده آمدند. از یک طرف براشون جالب بود تیمی از ایران را ملاقات خواهند کرد و از طرف دیگر می توانستند برای چند روز حقوق خوبی دریافت کنند. اونها زمانیکه متوجه شدند تیم ما دارای پزشک است -در واقع منصور پزشک یار بود- تمام زنها و بچه های بیمار ده را هم جمع کردند. تو این بین یک پیرمرد که بهش می خورد بزرگ ده هم باشه به همراه چند نفر پیش منصور آمد. به جرات می شد گفت پیرمرده بالای 90 سال سن داشت. اون هزارو یک درد را برای منصور تشریح کرد تا درمان بشه. منصور هم که حسابی کلافه شده بود ابتدا قصد داشت با چند قرص سر و ته قضیه رو هم بیاره، ولی زمانیکه می خواستند پیرمرده رو ببرن در گوش منصور چیزی را گفت که باعث خنده منصور شد، اون هم برای اینکه پیرمرد بیچاره رو ناامید نکنه براش یک آمپول تجویز کرد و خواست تا اطاق را خالی کنند. بیرون اطاق بلوایی بود و همه می خواستند بدونن چطوری آمپول زده میشه. منصور هم پس از خوابیدن پیرمرد پاکستانی و نصب سوزن و سایر کارهای مقدماتی، گویی قصد پرتاب دارت را دارد، با آخریت توان آمپول را به پای پیرمرد بیچاره زد، به طوریکه صدای داد مرد بیچاره تا انتهای ده به گوش رسیده بود. خلاصه مردان ده بیمار را که برغم درد لبخند بر لب داشت کشان کشان بیرون بردند. وقتی از منصور پرسیدم چرا اینقدر محکم آمپول زدی؟
گفت: مردم دهات اگر درد آمپول را احساس نکنند میگن آمپولزنه ناشی بود و کارش رو بلد نبود و تجربه میگه باید به اونها آمپول را طوری زد که درد را احساس کنند!!! خلاصه تیم ما اون روز "ژاگلوت" را به قصد کمپ اصلی ترک کرد و به سفری رفت که حدود چهل روز طول کشید. پس از پایان برنامه زمانیکه به ده ژاگلوت آمدیم شنیدیم اون پیرمرد بیچاره مرده!. بچه های تیم هم به شوخی میگفتند: منصور آمپوله کار خودش را کرد بعدها وقتی از منصور پرسیدم پیرمرده در گوشت چی گفت؟ با خنده جواب داد: پیرمرده در گوشم گفت مهمترین مشکلم ناتوانی جنسی است، اگر میشه درمانی براش تجویز کن
توی برنامه راکاپوشی زمانیکه به ده "ژاگلوت" رسیدیم. مردم ده برای حمل بارمون به مرکز ده آمدند. از یک طرف براشون جالب بود تیمی از ایران را ملاقات خواهند کرد و از طرف دیگر می توانستند برای چند روز حقوق خوبی دریافت کنند. اونها زمانیکه متوجه شدند تیم ما دارای پزشک است -در واقع منصور پزشک یار بود- تمام زنها و بچه های بیمار ده را هم جمع کردند. تو این بین یک پیرمرد که بهش می خورد بزرگ ده هم باشه به همراه چند نفر پیش منصور آمد. به جرات می شد گفت پیرمرده بالای 90 سال سن داشت. اون هزارو یک درد را برای منصور تشریح کرد تا درمان بشه. منصور هم که حسابی کلافه شده بود ابتدا قصد داشت با چند قرص سر و ته قضیه رو هم بیاره، ولی زمانیکه می خواستند پیرمرده رو ببرن در گوش منصور چیزی را گفت که باعث خنده منصور شد، اون هم برای اینکه پیرمرد بیچاره رو ناامید نکنه براش یک آمپول تجویز کرد و خواست تا اطاق را خالی کنند. بیرون اطاق بلوایی بود و همه می خواستند بدونن چطوری آمپول زده میشه. منصور هم پس از خوابیدن پیرمرد پاکستانی و نصب سوزن و سایر کارهای مقدماتی، گویی قصد پرتاب دارت را دارد، با آخریت توان آمپول را به پای پیرمرد بیچاره زد، به طوریکه صدای داد مرد بیچاره تا انتهای ده به گوش رسیده بود. خلاصه مردان ده بیمار را که برغم درد لبخند بر لب داشت کشان کشان بیرون بردند. وقتی از منصور پرسیدم چرا اینقدر محکم آمپول زدی؟
گفت: مردم دهات اگر درد آمپول را احساس نکنند میگن آمپولزنه ناشی بود و کارش رو بلد نبود و تجربه میگه باید به اونها آمپول را طوری زد که درد را احساس کنند!!! خلاصه تیم ما اون روز "ژاگلوت" را به قصد کمپ اصلی ترک کرد و به سفری رفت که حدود چهل روز طول کشید. پس از پایان برنامه زمانیکه به ده ژاگلوت آمدیم شنیدیم اون پیرمرد بیچاره مرده!. بچه های تیم هم به شوخی میگفتند: منصور آمپوله کار خودش را کرد بعدها وقتی از منصور پرسیدم پیرمرده در گوشت چی گفت؟ با خنده جواب داد: پیرمرده در گوشم گفت مهمترین مشکلم ناتوانی جنسی است، اگر میشه درمانی براش تجویز کن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر