۱۱ شهریور ۱۳۸۶

تنسینگ نورگی


ببر برفها در آتش

تنسینگ نورگی Tenzing Norgay

نام اولیه او نامیگال وانگری بود، اما یک لاما یا راهب بودایی او را تنسینگ نورگی خواند که به معنای پیر، ثروتمند و خوشبخت دین می باشد. در نتیجه شرپای جوان یک بودایی سرسپرده بار آمد. تاریخ و محل تولد تنسینگ نورگی مشخص نیست، اما به گفته خودش در سال 1914 در دهکده تساچو در منطقه سولوخمبوی کشور نپال متولد شده. او یازدهمین فرزند از 13 فرزند یک خانواده پر جمعیت نپالی بود.

دوران نوجوانی و جوانی را در دهکده تامی و در کوهپایه های اورست به سر برد و تمام دوران نوجوانیش را به چراندن یاک در دامنه های کوه ها گذراند و در حالیکه سایر برادران و خواهرانش درس می خواندند او هرگز به مدرسه نرفت و با چرای یاکها در رویای صعود به اورست، نوجوانی را پشت سر نهاد. در 15سالگی به دارجلینگ هند رفت و بعنوان باربر در آنجا شروع به کار کرد. درهمین زمان بود که مرزهای نپال بر روی خارجیها بسته شد و هیئتهای کوه نوردی مجبور بودند از سمت شمال، یعنی از طریق تبت به اورست بروند و طبعا می باید از هند و دارجلینگ سفر خود را پی می گرفتند. بدین شکل تنسینگ به رویاهای دوران نوجوانی خود نزدیکتر شد. در سال 1935 برای نخستین بار به همراه تیمی به سرپرستی اریک شیپتون به اورست رفت و به راحتی تا 6700 متری اوج گرفت. وی تا پیش از صعود قله در سال 1953، مجموعا 6 بار به همراه گروههای مختلف بر روی این کوه تلاش نمود. در دوران جنگ دوم جهانی مدتی را به عنوان سرباز در ارتش هند خدمت کرد. پس از پایان جنگ و با بازشدن مجدد دروازه نپال بر روی خارجیها، هیئتهای زیادی از سمت جنوب به دامنه های اورست گام نهادند و تنسینگ نیز به آرزوی خود نزدیکتر شد. تنسینگ را به خاطر عشق به اورست ببر برفها نام نهادند.

سرانجام در سن 39 سالگی وی توانست به همراه تیمی از بریتانیا به سرپرستی جان هانت قله اورست را فتح نماید و بدین شکل باربر ساده و گمنام دیروز، شهرت جهانی یافته، سوژه بسیاری از شایعات، جدلها و مباحث گردید. جماعتی از از دو کشور هند و نپال شوریده و دیوانه وار هر کدام او را هموطن خویش می خواندند و زنده باد تنسینگ هیاهویشان بود. اما زمانیکه او برغم تولد در نپال جهت ادامه زندگی به دارجلینگ بازگشت، نپالیها هم ساکت شدند، زیرا برایشان مسلم شد وی تابعیت هند را پذیرفته.


پس از صعود اورست تنسینگ به دارجلینگ بازگشت، و مدرسه کوه نوردی خود را در سال 1954 برای تعلیم جوانان هندی و نپالی بنا نهاد و ضمن فراگیری دوره های کوه نوردی در سوئیس و آشنایی با جدیدترین فنون کوه نوردی تا سال 1976 در آنجا به کار اشتغال داشت و البته بزرگترین مشوق هندیها برای پرداختن به کوه نوردی کسی جز او نبود. تنسینگ 3 بار ازدواج کرد و از زن آخر خود سه پسر و دو دختر داشت.

سرانجام وی در سن 72 سالگی و در 9 می سال 1986 در شهر دارجلینگ هند درگذشت. طبق اظهار پزشک قانونی کلکته، تنسینگ سالها از ناراحتی شدید ریوی رنج می برده. راجیو گاندی نخست وزیر وقت هند با شنیدن خبر مرگ تنسینگ اعلام کرد:" همه مردم هند در مقابل این قهرمان ملی سر تعظیم فرود می آورند و من هم به نوبه خود، مراتب همدردی و تسلیت را به بازماندگانش ابراز می دارم".

ادموند هیلاری یار دیرین تنسینگ در زمان مرگ وی در سن 66 سالگی سفیر نیوزلند در هند بود. پس از مرگ تنسینگ در مورد همنورد فقیدش گفت:" از شنیدن خبر مرگ تنسینگ شوکه شدم". و طی مصاحبه ای اظهار داشت تنسینگ کسی بود که توانست به جوانان هم سن و سال و هم مرتبه خود ثابت کند، هر کسی با داشتن زمینه ای ساده و از پائینترین طبقات اجتماعی، می تواند تا بلندترین جایگاه بالارود، به شرط آنکه اراده وهمت داشته و به کارش عشق بورزد. او در زمان صعود اورست هیجان و میل عجیبی برای بالا رفتن از اورست از خود نشان می داد و این هیجان و خوش بینی وی یکی از الهامات اصلی من در پیشروی همراه با امید و آرزو بود".

ببر برفها در آتش

سرانجام هیلاری نیز مانند صدها تن از مردم هند در تشییع جنازه تنسینگ شرکت کرد و آخرین احتراماتش را نسبت به او مبذول داشت. در این روز تمامی مسیر مابین خانه تنسینگ تا انستیتوی کوه نوردی هیمالیا که تنسینگ در آنجا به کار مشغول بود یعنی حدود 4 کیلومتر مملو از جمعیت بود. در محل انستیتو سه پسر تنسینگ توده هیزم مخصوص مراسم را روشن کرده و در میان آوای سرود راهبان بودایی و طنین سنج جسد او را بر آتش نهادند. در این میان هیلاری با خاطرات مشترک لحظات صعود اورست می دید که شعله ها ببر برفها را می بلعیدند.

تنسینگ نورگی و اورست

خبر فتح قله 8848 متری اورست بلندترین کوه جهان تا زمان برگذاری تاجگذاری ملکه الیزابت دوم در 2 ژوئن همان سال مسکوت نگاه داشته شد و همزمان با این مراسم این خبر نیز منتشر گردید و فیلم صعود هیلاری و تنسینگ نیز در مراسم تاجگذاری پخش شد. هیلاری زنبوردار نیوزلندی بعدها از سوی ملکه به دریافت لقب سر یا شوالیه مفتخر گردید و زندگی شرپا تنسینگ نیز از همین زمان متحول شد. پس از آن تنسینگ دیگر در هیچ هیئت بزرگی شرکت نجست و تنها برای تفریح به همراه دوستانش به دامنه ها می رفت. از او برای ایفای نقش در فیلمها دعوت می شد و به دنبال این پیروزی، به چهار گوشه دنیا سفر کرد و با روسای جمهور، پادشاهان، ملکه ها و نخست وزیران بسیاری ملاقات کرد. خیابانها و روستاهای بسیاری از هند و نپال به افتخاراو و به نامش نامگذاری گردید، در مراسمهای مختلف سخنرانی کرد و مردم را به دامنه ها برای بهره بردن از کوه و کوهنوردی دعوت نمود. سینه اش را مدالها و نشان های یاد بود کشورهای مختلف پوشاند و در نپال بالاترین نشان غیر نظامی این کشور، یعنی ستاره نپال به او اهدا شد. همچنین مدال افتخار جرج (پادشاه اسبق انگلستان) و نشان "هوبارد" از طرف انجمن نشنال جغرافی نیز به او اهدا گردید. وی با جواهر لعل نهرو نخست وزیر هند دوستی و صمیمیت زیادی داشت و نهرو کسی بود که وی را از پرداختن به کارهای متفرقه بر حذر داشت و البته به بودن در بطن کوهنوردی تشویق نمود.


برفراز اورست

سرانجام تنسینگ بر فراز اورست ایستاد، و در زیر گامهایش بزرگترین کوه ها و کوه نوردان دنیا قرار گرفتند. او موفق شد تا کاری عظیم را صورت دهد. کاری که در شش تلاش قبلی مقدمه آنرا بنا نهاده بود. آن هیمالیا نورد بزرگ از آن لحظات خاطره انگیز می گوید:

بالاخره ما برفراز بام دنیا ایستادیم، با وجود لوازم و تجهیزات عذاب آور من و هیلاری یکدیگر را در آغوش گرفتیم. هنوز به راحتی به یاد می آورم که فریاد زدم، ما موفق شدیم!

صبح روز جمعه بود ومن با خودم فکر می کردم امروز ما باید موفق شویم. یا امروز یا هیچ وقت دیگر، و اینچنین بود که ما موفق به صعود قله شدیم، حتی به رغم دشوار بودن مسیر!

اولین کاری که انجام دادیم نظر به آسمانها بود. من تشکری عمیق را به درگاه خدایان فرستادم زیرا پس از 6 بار تلاش گذشته ام بالاخره به آرزویم رسیده بودم. سپس دعاهای مقدسی را که به همراه داشتم به همراه چند هدیه مقدس که در دینم به آنها اعتقاد داشتم در برف نهادم. من و همسرم هر دو بودایی هستیم. البته به رسم دینی می باید مقداری لباس و تجهیزات را پیشکش می کردیم ولی در آن زمان این کار برایم مقدور نبود، ولی بجای آنها مقداری بیسکوئیت و شکلات و البته خودکار همراهم را در برف نهادم. این خودکار آبی هدیه ای بود که دختر کوچکم نیما برایم فرستاده بود، گرچه برایم ارزشمند بود، با این حال نیما از من خواسته بود تا آنرا بر فراز قله اورست به یادگار بگذارم. اون یک قلم معمولی بود ولی برای من و دخترم بسیار عزیز ارزشمند بود. زمانیکه خودکار را در برف می نهادم متوجه شدم هیلاری به من نگاه می کند. او در حالیکه لبخند دوستانه ای بر لب داشت، به حرکات من توجه می کرد. مطمئنم او مرا درک می کرد. من همچنین چهار پرچم کوچک را در جیبم نهاده بودم، آنها توسط رشته طنابی به هم متصل بودند و من طناب را به کلنگم وصل کردم. در حالیکه باد پرچمها را به اهتزاز در آورده بود، هیلاری چند عکس از من گرفت. سپس کلنگم را پائین آورده و انتهای طناب را در برف فرو بردم و پرچمها بر روی زمین خوابیدند.

بسیار تشنه بودم. قمقمه خود را خارج کردم تا مقداری شربت آب لیمو بنوشم. اما درب قمقمه یخ زده بود و امکان باز کردن آن وجود نداشت. مجبور بودم به مقداری بیسکوئیت قناعت کنم، که البته آنرا هم با هیلاری قسمت نمودم.

تقریبا 1 سال قبل در 28 می 1952 من و دوست خوبم رایموند لامبرت (کوه نورد سوئیسی) در اورست بودیم، اما در آن صعود مجبور شدیم از ارتفاع 8600 متری بازگردیم. پس از آن صعود رایموند دستمال قرمزی را به من بعنوان یادگار داد (مانند آنچه الآن دارم)، من در صعود سال 1953 آن دستمال را از دارجلینگ تا قله به همراه خودم بردم. در صعود سال 52 لامبرت در تمام طول صعود همراه و هم چادر من بود و ما دوستان خوبی برای هم شده بودیم.

در صعود سال 53 با انگلیسیها من مجبور بودم در تمام طول صعود در چادر تنها بمانم و تنها شب صعود بود که ساعتی را با هیلاری هم چادر شدم و نیمه های شب به سمت قله به راه افتادیم. او تنها کسی بود که با من هم چادر شد، البته سایرین تنها مشتریان ما بودند و بهتر است چیزی در موردشان نگوئیم. آن دستمال قرمز بر روی قله مرا به یاد لامبرت می انداخت. من به لامبرت فکر می کردم و او جزوی از شادیهای من بر فراز قله بود.

صعود به اورست به اندازه کافی هیجان بر انگیز بود. بلندترین نقطه دنیا، بزرگترین تصوراتم جامع عمل پوشیده بود، در حالیکه کاملا خسته بودم. البته این خستگی تنها جسمی بود و روحم کاملا پاک و ارضا شده بود.

اینها را که می گویم تنها چیزهایی هستند که در آن لحظات احساس می کردم. تمام قله ها، کوهها و دامنه ها در حالیکه از تلالو نور خورشید می درخشیدند در زیر گامهای ما قرار داشتند. خداوند کوهها و الهه ها با دیدگانی دوستانه با ما ارتباط برقراتر می کردند و بخش بزرگی از زمین همچون نقشه ای غول پیکر در زیر گامهای ما خوابیده بود. بر روی بام دنیا تنها جا برای ایستادن ما دو نفر بود، البته اگر یخها را جابجا می کردیم جا برای نفرات بیشتری فراهم می شد. گرچه چند متر پائینتر جا برای نفرات بیشتری وجود داشت تا اگر کسانی قصد شب مانی دارند بتوانند آنجا اطراق کنند و چادر بر پا نمایند.

ما یک ربع یا نیم ساعت آنجا ماندیم و در دلهایمان سپاسگذار بودیم از اینکه در زیر گامهایمان طوفانی وجود ندارد. ما تجربه بزرگی را در زندگی کسب کرده بودیم، ولی در آن لحظات نمی توانستیم مدت زیادی به آن فکر کنیم، زیرا راه بازگشت در پیش بود و البته بسیار خطرناک می نمود .........

...........................................................................................

آنجا هیچ گونه فشار فوق العاده یا هیجانی بیش از حد معمول احساس نمی شد و حتی ذره ای حیرت و تعجب در ما نبود. بسیاری تصور می کنند کوه نوردان برای پیروزی یا شکست تلاش می کنند، حالا من و تنسینگ آنجا بودیم باور کردنش دشوار بود.

ادموند هیلاری

منبع:

www.tribuneindia.com

www.everestnews.com

مجله دنیای ورزش

هیچ نظری موجود نیست: