۱۶ آذر ۱۳۸۷

حادثه در پراو

گزارش حادثه غار پراو و حمل جسد مرحوم خلیل عبد نکویی

مقدمه:

پيمان ياوري-این زیبای مخوف آندم که محسور ناشناخته هایش می شوی دیگر پایانی بر این زیارت نیست. سفریست بی انتها و بی پایان، تلاشی پس از تلاشی دیگر،همواره در پیمایش سفری خستگی ناپذیر به عمق تاریکی هستی.

تفاوت دنیای غار با سایر رشته های کوهنوردی در تاریکی و سکوت بی نهایتش می باشد. سکوت موجب می شود دانش در تو قیل وقالی نداشته و مشاهده تو شفاف و بدون زنگار بر آینه وجود باشد،آنچه را که هست بازتاب دهی که در بازتاب حقیقی از وجود توست که هر عملی فضیلت و نیایش می شود.

هرچه در غار پراو بیشتر فرو می روی انگار در خود فرو رفته ای، عبور از تنگناهایش ، گذر از حفره های ناشناخته وجودت است و ناگهان خود را نه د رعمق پراو که در ژرفنای ابعاد روح خود می یابی.

غار پراو

این غار در رشته کوههای زاگرس در کوه پراو و شمال شرقی شهر کرمانشاه واقع شده است. کوه پراو میدانگاهی وسیع در ارتفاع 3000 متری دارد، که قلل مرتفعی در حاشیه این میدان واقع شده و همچون قیفی عظیم حجم وسیعی از برفها و یخچالهای منطقه را به داخل این میدان هدایت می کند که همین ساختار کوهستانی و جنس آهکی سنگهای منطقه منجر به تشکیل غار پراو در ارتفاع 3050 متری از سطح دریا شده است. شکل گیری فلات پراو مربوط به اواسط دوران کرتاسه زمین شناسی می باشد عمق این غار 751متر و طول آن 1364متر با 26 حلقه چاه می باشد که عمیقترین آن 42 متر واین چاهها به صورت پیوسته بوده و پس از فرود در هر چاه عمودی مسافتی صعب العبوربه صورت افقی و به سمت پایین در درون دهلیزها و دیواره های گِلی و مرطوب حرکت کرده به چاه بعدی رسیده و فرود عمودی تکرار می شود. در بسیاری از نقاط غار فرود و صعود از طناب در چاهها به مراتب ساده تر از پایین رفتن و بالا آمدن در مسیرهای افقی همچون چاهکها و خرچنگ روها و دهلیزهای بسیار کم عرض با سنگهای تیز آهکی می باشد. در دست به سنگهای بین چاهها نیز به آرامش روحی و انعطاف بدنی بسیاری نیاز است. هرآنچه عضله فراموش شده و کوتاه شده که در کمتر فعالیت ورزشی به کار می آید درگیر کار می شود. در غار باید با دیدی کامل به پیرامون خود پیمایش کرد و کتف ها، زانوها،آرنجها، باسن،کف پا ها و دستها و حرکات گردن و کمرو...همگی باید فعال و درگیر باشند تا از دالانهای کم عرض و پرآب عبور کرد.

گزارش حادثه:

به دنبال تماس مرحوم عبد نکویی با آقای یوسف سورنی نیا و درخواست از ایشان به منظور همرامی جهت پیمایش غار پراو، برنامه دونفره آنها در تاریخ هفده آبان آغاز شد.

با کوله بار اندکی و بدون پوشاک اضافی پس از فرودهای سرعتی در زمان کوتاهی به انتهای غار رسیده در برگشت آرام آرام، حرکت صعود کُند می شود و آقای نکویی پور باسختی بیشتر به پیمایش می پردازد آقای سورنی نیا از آقای چلنگرپور که برنامه ای مستقل داشته اما با برنامه دونفره آنها همزمان بوده کمک می خواهد و ایشان از چاه 22 به بعد به یوسف کمک کرده و با مشکلات زیادی چاهکها، دست به سنگ ها و چاه ها را صعود کرده که نهایتا آقای نکویی در چاه 16 دچار خستگی مفرط شده و اوضاع دشوار می شود. آقای چلنگرپور با آنکه برنامه ریزی برای ماندن و لباس کافی و امکانات همراه نداشته نزد مصدوم مانده و یوسف شب به دهانه غار آمده به پناهگاه می رود و با تلفن آقای چلنگرپور به پایین اطلاع داده و تقاضای کمک می کند، در بازگشت به غارآقای سورنی نیا مقداری آب، خوراکی و كپسول گاز همراه خود می برد که مدت کوتاهی حرارت می دهد و خالی می شود اما باز هم پوشاک خشک کافی جهت ماندن در کمپ 15 همراه نمی برد. تقاضای کمک هم تا روز بعد ساعت 10:30 صبح به طول انجامید تا به اینجانب پیمان یاوری رسید پس از مطلع شدن سریعا شروع به برقراری تماس با مسئولین هلال احمر، اعضاء تیم، پزشکان آشنا به غارنوردی و...کردم. جناب آقای دکتر علیخانی معاونت امداد جمعیت هلال احمر استان کرمانشاه با هماهنگی ستاد حوادث استان به درخواست من و تیم همراه پاسخ داد و لوازم و وسایل فنی بالاکشی و طنابهای موردنیاز را در اختیار تیم قرار دادند وبه کمک هماهنگی بعمل آمده با فوریتهای پزشکی بالگرد تحت اجاره فوریتها تیم داوطلب کوهنوردان را به دهانه غار پراو انتقال داد. تشکیل این تیم از زمان مطلع شدن تا تهیه لوازم از انبار هلال احمر و خرید دارو از داروخانه و بستن کوله پشتی شخصی و تهیه چادر و کیسه خواب و اجاق گاز وتدارکات غذایی و رفتن به هوانیروز و کلیه هماهنگی های تلفنی دو ونیم ساعت بطول انجامید و ساعت 1 ظهر پرواز انجام شد.

تیم اول متشکل بود از خودم و مسعود یاوری برادرم که او نیز تجربه پیمایش کامل غار را داشت واز لحاظ جسمانی نیز در وضعیت آماده و ورزیده ای به سر می برد. قرار بر این شد که تیم دوم نیز که آقایان هوشیار قنبری، فرشاد باقری و حمید امیری بودند با فاصله دو ساعت پس از ما و بعد از آماده شدن وارد غار شوند. ما با تصور قرار داشتن بچه ها در کمپ 15 لوازم و وسایل مورد نیاز را همراه بردیم. تجربه شخصی من می گفت که احتمالاً مصدوم از لحاظ ذخیره انرژی تخلیه شده و توان خوردن غذا را ندارد و همچنین از لحاظ دمای بدن نیز در معرض افت دما (هایپوترمی) قرار دارد به همین جهت کیسه خواب سبکی، لباس اسپیلت هلال احمر، روکش چادر همراه با فوم کوچک و سبکی جهت زیرانداز، یک عدد Epi گاز با کپسول اضافه، مقداری مواد خوراکی و نوشیدنی گرم به همراه سرم و آمپولهای تقویتی که پزشکان کوهنورد توصیه کرده بودند و مقداری طناب برای چاه 3 و بالاکشی مصدوم داخل غار شدیم. در ابتدای غار آقای چلنگرپور را که از کمپ 15 آمده بود را ملاقات کردیم و توضیحات ایشان پیش بینی ها و لوازم همراه ما را تائید کرد و ما مطمئن شدیم که مصدوم و یوسف در کمپ 15 هستند. بدون معطلی پایین رفتیم، در چاه 6 به یوسف رسیدیم و متوجه شدیم که تنهاست و چون به رسیدن تیم امداد اطمینان نداشته و به اصرار آقای نکویی که از یک جا ماندن بدون لوازم گرمایی به ستوه آمده تا چاه 13 صعود می کنند که بازهم به دلیل خستگی مفرط آقای نکویی او را گذاشته و خود بالا می آید. سه نفری پایین رفته زیر چاه 13 به مصدوم رسیدیم.

شرایط آقای نکویی در زمان رسیدن تیم امداد

آقای نکویی بسیار با روحیه و حواس جمع بود. کنار حوضچه ای نشسته که پاهایش داخل آب بود، افت دما پیدا کرده بود و توانایی ایستادن و حرکت کردن را نداشت اما کاملاًهوشیار سخن می گفت، یک قمقمه آب و مقدار زیادی از یک کنسرو ذرت را خورد که روحیۀ بسیار بالا و خوردن راحت این مقدار مواد خوراکی ما را بسیار امیدوار کرد. گزینه هایی که من بعنوان سرپرست تیم امداد داشتم:

1- تعویض پوشاک و انتقال مصدوم به کمپ 10 یا 15

2- ماندن در همان نقطه تعویض لباس و تزریق سرم بود

به دلیل به اتمام رسیدن فصل مناسب پیمایش غار و بارش های زیاد منطقه حجم ریزش آب از دیواره های غار بسیار زیاد شده بود که اگر پوشاک تعویض می شد در همان لحظات اولیۀ انتقال به هر سمت چه بالا و چه پایین مجدداً به طور کامل خیس می شد و زمان و انرژی زیادی صرف گرم شدن این رطوبت می شد، زیرا آقای نکویی به هیچ وجه توانایی مراقبت و ممانعت از خیس شدن خود را نداشت و هر جایی خود را رها می کرد و داخل آب می افتاد و همچنین تعویض پوشاک در آن محل نامناسب که داخل یک حوضچه بود و از دیوارهای اطراف آب سرازیر می شد و امکان نصب روکش چادر وایجاد جای گرم هم نبود موجب از دست دادن دمای بیشتری از وی می شد، گزینۀ تزریق سرم نیز با خوردن مواد غذایی از سوی ایشان عملاً منتفی بود و اگر هم ناچار به زدن سرم بودیم می بایستی سرم را کمی گرم کرده و مصدوم را نیز در محیطی خشک و گرم قرار می دادیم که در آن مکان ممکن نبود. درخصوص انتقال مصدوم به کمپ 15 نیز به دلیل آنکه مصافت باقیمانده از 13 به 10 و از 13 به 15 و با توجه به نیاز عبور از تراورس اسلاید برای رسیدن به کمپ 15 هر دو مسیر تقریباً تلاش یکسانی را می طلبید و نیز در چنین شرایطی نزدیک شدن به دهانه غار گزینه برتر است، تهایتاً تصمیم به فعال نگه داشتن مصدوم و بالا بردن سریع وی بدون اتلاف وقت گرفتیم. چاههای 13،12، و 11 را سریع و خوب پیموده در طول مسیر از زندگی شخصی اش سؤال می کردم از خودش، همسرش و دو دخترش برایم گفت، قصدم فعال نگه داشتن ذهن و ایجاد انگیزه برای خروج از غار در وی بود. در تمام این مدت مصدوم هیچ نوع توان همکاری با تیم امداد را نداشت و کل بالا کشیها از طریق سیستمهای قرقره ای نجات و طنابهای بلند و ابزارهای قفل شونده انجام می شد. در تراورس دشوار زیر چاه 10 تیم دوم به ما رسیدند مسیر دیواره ای و صعود دشواری در پیش بود امکانات رول کوبی همراه نبود و بالا کشیها در مسیر تراورسی و گِلی این بخش بسیار پیچیده بود و اغلب بر روی بدن لاخ شدۀ خودمان در بین شکافها انجام می شد.

همگی خسته ، لباسها پاره و خیس شده بود مدت طولانی بود که وزن خلیل بر روی کمرم قرار داشت سایرین نیز دچار آسیبهای شدید مفاصل بخصوص زانو وکمر شده بودند. کلافه و گیج شده بودیم مدام در بین مسیر گیر می افتاد و آزاد کردنش نفس گیر بود، ترس سقوط خود را نیز داشتیم. آقای نکویی زمزمه هایی می کرد گوش را کنار دهانش گذاشتم اما چیزی از اصوات متوجه نشدم آرام آرام در آن فضای معلق در بین گِل و رطوبت و سرما و همهمۀ ما و بالا کشی دشوار سکوت کرد و به هدف غایی زندگی یعنی آزادی رسید.آزادی از زمان، آزادی از ذهن، آزادی از سرما وآب و خستگی و ضعف آزاد از بالا آمدن و رهای رها شد در واقع نمی دانم چه کسی مُرد- او یا ما– اما سکوتش بسیار سخت واز لحاظ روحی خسته کننده بود.

اگر این قدر آرامش نداشت، اگر کمی استرس داشت و فعال می شد، اگر فقط نیم ساعت تحمل میکرد و دوام می آورد و یا ما نیم ساعت زودتر باخبر می شدیم در کمپ 10 همه چیز مهیا بود: جای خشک، روکش چادر، کیسه خواب، لباس گرم، غذا، سرم و.....

خستگی در تنمان ماند خیلی دلم می خواست که زنده می ماند هم برای دخترهایش،هم برای همسرش و هم برای دل خودم اما برای خودش ناراحت نبودم چون به خوبی می دانم که میدانست چه می کند و در چه راهی قدم گذاشته و چه در انتظارش است.او عاشق کارش بود و عشق ترس و نیستی را دور می کند همچنان که نور ظلمت را و انسان را جاودانه می سازد. کوه نوردان و غارنوردان با تجربه زندگی را وحشی یافتند و نيک می دانند که زندگی تضاد نیست بلکه همۀ تضادها مکمل يكديگرند. تفکر کوه به این یا آن اعتقاد ندارد بلکه به هر دو باور دارد، روز و شب، خوب و بد، آسایش و سختی، مرگ وزندگی، این دو به هم می آمیزند ودر هم ذوب می شوند و همواره با همند کوه نورد بارها هردو را در اوج وجود حس کرده و یاد گرفته که در زمان زندگی کند و در هنگام مرگ چگونه آزاد و رها مرگ را بپذیرد. کمال آرزوی ما مرگ در راه است نه در بی راه و او مرد هنگامی که در راه بود در راهی که روحش را به کمال می رساند.

هرکسی در طول حیاتش پی معنا دادن به زندگ خود است و این معنای زندگی او بود و او نمرد که از مرگ عبور کرد چرا که مرگ تنها بر مردگان آوار می شود بر آنها که پیش از این مرده اند نه بر آنکه از مرگ نمی هراسد و به استقبالش می شتابد، از مرگ می گذرد و به ورای آن می رود.

پس از آنکه به زیر چاه 10 رسیدیم هنوز امید داشتیم زنده باشد. پس از چک کردن چند نفرمان از مرگش مطمئن شدیم و هیچ کاری نمی شد کرد با توجه با مراحل بالینی ایشان احتمالی که می دادم علت نهایی مرگ در اثر اُفت دما بود.

به هر شکل فاتحه ای خوانده و استراحتی کرده چیزی خورديم و در دو تیم سه نفره به سمت بیرون غار به راه افتادیم ساعت 5 صبح از غار خارج شده و پس از یک برنامه 15 ساعته فعالیت داخل غار با روح و تنی خسته به پایین آمده برنامه پایان یافت

۱ نظر:

ناشناس گفت...

كوه نورد مخلصم.