نویسنده:
حسین صالحی
روزها در
بیس کمپ ماناسلو می گذرد و همچنان برف بسیار می بارد تقریبا تعدادی از تیمها از
صعود منصرف شده اند و به خانه بازگشتد در مناطق دیگر هم نیزبه همین صورت، اورست،
ماکالو، آناپورنا، دائلوگیری و ...
تاریخ
5می 2012است بیشتر از یک ماه است که از ایران برای صعود ماناسلو خارج شدیم. دوره
های هم هوایی را تا ارتفاع 6500 انجام دادیم و منتظر یک دوره هوای خوب برای صعود
هستیم هرروز کمپ اصلی شده بارش برف.
فاصله
کمی تا موفقیت داریم و بایستی بهترین فرصت و زمان را برای حمله نهایی انتخاب کنیم
...
خبر صعود
به قله آناپورنا توسط عظیم رسید.
بلافاصله
خبر یک دوره هوای خوب هم رسید. امید و
جعفر خوشحال پر انرژی تصمیم گرفتند حمله نهایی را آغاز کنند.
ظهر روز
6 می 2012 به سمت کمپ یک رفتند این در حالی است که تقریبا همه تیمها آگاه از هوای
خوب برای صعود به کمپ یک و دو اقدام می کنند.
ولی
همچنان مثل گذشته، امید و جعفر یک گام جلو تر از تمام تیمها بودند.
روز 7 می
من به همراه تیم ایتالیا از کمپ اصلی به سمت کمپ دو رفتم.
امید و
جعفر نیز از کمپ یک به دو حرکت کردند.
من کمپ
دو را در ارتفاع 6300 احداث کردم و امید و جعفر به اسرار جعفر که همیشه باید
بالاتر از تیمهای دیگر باشیم کمپ دو را در ارتفاع 6450 برپا نمودند.
شش صبح
روز 8 می هوا سرد و صاف بود خبری از حرکت تیم ایتالیا به سمت بالا نبود من به
همراه شرپایم چادر کمپ دو را جمع آوری کردم و به سمت کمپ سوم پیش رفتیم. امید و
جعفر نیز به همین صورت به سمت کمپ سه حرکت کرده بودند.
مسیر دو
به سه پوشیده از برف سنگین است و صعود برای اولین
نفرات صعود کننده بسیار سخت است و تمام مسیر را امید و جعفر تا ارتفاع 7100
(کمپ سه) گشایش کردند. من نیز از مسیر متفاوتی با اسکی به آن کمپ صعود کردم. همگی
تصمیم گرفتیم که از همان ارتفاع در اولین فرصت و هوای خوب به سمت قله حرکت کنیم.
شب 9 می
2012 من و امید و جعفر ازآنجایی که خبر هوای خوب داده می شد در هوای خراب و باد
شدید تلاشی برای حمله به قله انجام دادیم ولی امکان صعود نبود و بعد از ساعتی به
سمت کمپ سه بازگشتیم.
صبح روز
9 می در هوای کمی مساعد تر کمپ سه را به ارتفاع 7300 ارتقاع دادیم این مسیر 200
متر ارتفاع کاملا خطر ناک با یخ های بسیار سخت با شکافها و سراکهای عظیم است که
تمامی آنها نیاز به طناب ثابت داشتند این
مسیر را به سختی و با تمامی خطراتش گشایش کردیم. بدون کمک شرپاهایمان تمام شب 10 می با وجود اخبار
خوب برای هوا، بارش بسیاری بود و هوا کاملا گرفته ...
صبح ساعت
شش برای حرکت به سمت قله، از چادر بیرون زدم ولی شدت بارش و باد زیاد بود بعد از
یک ساعت به چادر باز گشتم.
ساعت
8.30 صبح هوا خوب شد و با تماسهایی از ایران که هوای خوب تا شب ادامه دارد بلا
فاصله جعفر و امید و من به حرکت برای صعود قله اقدام کردیم برف کوبی سنگینی در شیب
زیاد ابتدای مسیربود. با روحیه و انرژی زیاد از ارتفاع 7500 گردنه ای که یخهای سخت
آبی رنگ معروف است و از فضای صافی که محل کمپ چهار ماناسلو است گذر کردیم. ساعت
تقریبا 11 شده بود به فلات اول که پر از برف بودو گاهی هم یخ سخت، رسیدیم. آن قسمت
از مسیر را با اسکی صعود کردم و امید و جعفر برف کوبی سنگینی را انجام دادند. به
ارتفاع 7700 رسیدیم در شیبی ملایم و یخی که به فلات زیر قله منتهی می شد. ساعت
تقریبا 3 بعد ازظهر بود و زمان زیادی نداشتیم. سرعت کاررا بیشتر کردیم و به فلات
زیر قله رسیدیم ارتفاع 7950 و هوا عالی بود و لحظه لحظه خدا را شکر می کردیم و امیدوار
بودیم که هوا خراب نشود تا بتوانیم عکس و فیلم خوبی از روی قله بگیریم. تماما به
مسیر فرود با اسکی از آن فکر می کردم و لحظه اسکی بر روی یک قله 8000 متری. آنقدر
محو این موضوع بودم که کاملا ساعت و زمان از یادم رفته بود. ناگهان هوا دگرگون شد
باد، سرما، ابر. وای ساعت 5 عصر است و چیزی تا تاریکی هوا باقی نمانده !!! با
انگیزه که داشتیم شرایط را درک نکردیم و بدون توجه به تاریکی هوا صعود را ادامه
دادیم.
ما باید
صعود کنیم! به چه قیمتی؟
تقریبا
در انتهای طناب ثابت آخر من متوجه جریان برق در بدنم شدم جریانی که در تمام بدنم شُک
شدیدی ایجاد کرد و مقدار زیادی از آب بدنم و انرژی مرا گرفت. بلافاصله کوله و اسکی
هایم را از خود جدا کردم و به راهم ادامه دادم. ساعت 6.30 به فله رسیدیم ابتدا
جعفر بعد من و در انتها امید و شدت سرما منفی 40، ارتفاع 8163 متر، سرعت باد 40
کیلومتر، هوا کاملا تاریک و مه آلود بود.
دوربین من که کامل یخ زده بود ولی جعفر سرحالتر
بود و تعدادی عکس از نشانه های قله به همراه ما گرفت امید نیز توانست فیلم کوتاهی از
نشانه های قله بگیرد.
همگی
نگران بازگشت به پایین بودیم در آن هوای خراب به سرعت به پایین آمدیم باد رفته
رفته بیشتر می شد. خستگی در ارتفاع قدرت فکر کردن را گرفته بود در انتهای مسیر
طناب ثابت زیر قله به ارتفاع7900 رسیدیم که با اعتماد به GPS ها به سمت چپ رفتیم مسیری که کاملا اشتباه
بود و ما دو ساعت در آن فلات به دور خودمان چرخیدیم و به دنبال مسیر بودیم. سرما
رفته رفته بیشتر می شد. امید می گفت داخل طناب باشیم ولی کسی توجهی نکرد. برای ساعتی
در محلی نشستیم. زمین کاملا یخ زده بود و کندنش بسیار دشوار. کوچکترین غفلت دیگر
قابل جبران نبود امید کوله من را حمل می کرد که ناگان پایش دریک شکاف فرو رفت و به
سختی توانست بیرون بیاید. من نیز از فشار خستگی و سرما 10 متری بر روی زمین سر
خوردم و توانستم خود را نگه دارم. کوله را جعفر از امید گرفت و GPS در دست به دنبال مسیر، شیب یخی را به سمت پایین می رفت. شیب رفته رفته
زیاد می شد و یخ آن سخت تر ...
نه این
مسیر نیست خیلی شیب دارد، خطرناک است، برگردیم در همین حین امید داد زد وای حسین
رفت! و ای کاش حسین می رفت! ولی آن حسین نبود!
جعفر بود!
جعفر بود
که بدون سرو صدا و در یک لحظه به سرعت از ما جدا شد و دیگر هیچ وقت باز نگشت!
کاملا
بهت زده و شکه شده بودیم!
صداهای
جعفر جعفر با نگرانی زیاد ولی هیچ صدای از سوی جعفر نمی آمد ...
همه چیز
ایستاده بود
ماناسلو روی سرمان خراب شد!
دیگر باد
را احساس نمی کردیم و فقط به این فکر می کردیم که چه بر سر جعفر آمد و کجا رفت؟
چرا
جوابی نمی آید؟!
سکوت و
سکوت ...
هیچ طنابی نداریم که پایین برویم واقعا اینجا
کجاست ما فقط دو متری خود را با چراغ میبینیم!
خبری از
مهتاب نیست کاملا هوا گرفته است و سرما خیلی شدید است.
تنها
فکری که کردیم ماندن تا صبح آنجا بود تا حد اقل صبح در هوای روشن اقدام به کاری
کنیم. حدس می زدیم شاید جعفر جای خوبی باشد و تا صبح دوام بیاورد، یا شاید در طول
مسیر پرت شده و صبح به امدادش می رویم.
در
هرصورت آن شب هیچ کاری از ما ساخته نبود. آن شب به سخت ترین شب زندگیمان تبدیل شد،
شبی با فکرهای خراب، سرما، باد و لرزش تن و خدا خداها برای پیدا کردن جعفر ...
جعفری که
مردانه قله را صعود کرد و در اوج خستگی دمی نزد و بی صدا رفت!
چرا؟
شاید آن
شب امید صد با از من ساعت پرسید و من را بیدار کرد تا از سرما نمیرم.
به سختی
توانسته بودیم چاله کوچکی را داخل یخ بکنیم تا در آن بشینیم و سر نخوریم. شاید اگر
حتی یکی از ما در آن شب سخت روحیه اش را باخته بود، ان شب ما نیز تمام می کردیم!
نزدیک به
صبح شده بود ولی خبری از طلوع خورشید نیست! خدایا اینجا دیگر کجاست؟!
طلوع از
پشت سرمان می آید ...
وای وای
الان فهمیدیم که جعفر در دامنه شمال غربی به اعماق یک دهلیز بزرگ سقوط کرده!
به سرعت
امید با مینگما تماس گرفت و درخواست هلی کوپتر کرد.
ولی
مینگما گفت پرواز در آن ارتفاع غیر ممکن است.
خیلی
عصبی و ناراحت با همه تماس می گرفت ولی کاری از کسی ساخته نبود!
قوی ترین
تیم امداد نیز نمی توانست به آن دره راه پیدا کند. ما نیز با هر اقدامی خود را به
کشتن می دادیم.
هر
دویمان دیگر انگشتانمان را احساس نمی کردیم!
بیشتر ماندنمان
در آن ارتفاع بدتر بود ...
تصمیم
گرفتیم به کمپ برگردیم و آنجا فکر کنیم...
دیگر
توانی برای پایین رفتن نمانده بود!
به سختی
خود را به کمپ چهار رساندیم.
در نزدیکی کمپ چهار تعدادی کوهنورد خارجی را
دیدیم به همراه تعداد زیادی شرپا که به سمت قله می رفتند. موضوع را برای آنها
گفتیم و از آنها طلب کمک کردیم. تنها دو نفر از آنها صعود کردند و مابقی برای پیدا
کردن اثری از جعفر به دامنه غربی رفتند.
ما نیز
یک شب در کمپ چهار به امید بازگشت جعفر شب سختی را گذراندیم.
تیم
خارجی برگشت و هیچ اثری از جعفر نیافته بودند و عملیات جستجو را غیر ممکن شمردند!
صبح روز
12 می به سمت پایین حرکت کردیم. با دست و پا و صورتهایی ورم کرده که واقعا نمی
دانستیم و اصلا برایمان مهم نبود که چه به سرمان خواهد آمد و به کمپ اصلی
بازگشتیم.
تنها و
تنها به این فکر می کردیم که هر راه ممکنی را انجام دهیم و برای یافتن دوستمان، دوستی
که دیگر در میانمان نیست و بدون آن قصد بازگشت داریم تلاشی را صورت دهیم...
این درد
آور ترین موضوع این برنامه و تمامی دوران کوهنوردیمان بود و هست
یادش را
گرامی می داریم ...
و بخوانید:
معنای صعود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر