۵ آبان ۱۳۸۷

صعود تاريك

صعود تاريك
خاطرات اولين نابيناي فاتح اورست

چند سال بعد از اينكه من در سن 13 سالگی نابينا شدم، كتاب بريلی را راجع به صعود ادموند هيلاری و تنزينگ نورگی به قله اورست روانه بازار نمودم. در اين كتاب، من با ترس و رغبت، دو پيشقدم را تجسم كردم كه فقط 60 متر پايين تر از نوك قله در انتهای يك سطح صخره ای عمودی به ارتفاع 12 متر، كه بعدها قدمگاه هيلاری ناميده شد ايستاده اند، در حالی كه نوميدانه آرزو می كنند كه ای كاش بتوانند از آن بالا بروند. در سال 1953 هنوز فاصله زيادی تا پيدايش كوهنوردی مدرن وجود داشت. لباس ها و چادرهای قديمی، دماهای بسيار پايين اورست را غيرقابل تحمل و مرگ آور می ساخت. كپسول های اكسيژن، سه برابر سنگين تر از كپسول های امروزی بودند. بيماری های مهلك ارتفاع، كه در آن زمان شناخت چندانی در مورد آنها وجود نداشت، باعث می شد تا مغزها متورم شده و شش ها پر از آب شوند. از آن جايی كه فرستنده های كوچك راديويی تا آن زمان اختراع نشده بودند، تا وقتی كه هيلاری و تنزينگ تا فاصله چند صد متری اقامتگاه مدرن مركزی پايين نيامده بودند، هيچ كس از صعود آن دو به قله خبردار نشده بود و وقتی هيلاری دو انگشتش را به علامت پيروزی بالا برد، جهان تازه فهميد كه بالاخره اورست فتح شد.
در طول 50 سال پس از وقوع آن رويداد مهم، كوهنوردان درجه يك از سرتاسر جهان در نقطه ای بر روی دامنه های اورست جمع می شدند تا شانس خود را برای ثبت اولين ركوردها در اين زمينه بيازمايند. در سال ،1978 صعود رينهولد مسنر بدون استفاده از اكسيژن ذخيره، اين عقيده رايج را كه مدت زمان صرف شده بدون اكسيژن مصنوعی در ارتفاع بالاتر از 7900 متر ـ در «منطقه مرگ» - باعث خواهد شد تا آسيب های جبران ناپذيری به مغز وارد آيد، زير سوال برد. در سال ،2000 بابو چيری معروف ترين شرپا، فاصله ميان اقامتگاه مركزی تا قله اورست را در مدتی كمتر از 16 ساعت طی كرد. در سال 2001 نوبت به من رسيد. اگر چه اورست بر روی نقشه از نوك قله تا اقامتگاه مركزی رسم شده است، اما من اين گونه حس می كردم كه در خطه ای بی انتها (و بدون نقشه) گام بر می دارم. بيشتر كارشناسان جهان اين گونه تصور می كردند كه يك شخص نابينا بر روی بلندترين قله جهان كاری از پيش نخواهد برد، به ويژه آنكه چندی پيش از آن هشت كوهنورد در اثر وقوع يك طوفان مهيب كه هم اينك از آن به عنوان «مصيبت 1996» ياد می شود، مرده بودند. اما من 16 سال وقت صرف كرده بودم تا ياد بگيرم كه چگونه راهم را بر روی يك ناحيه كوهستانی با استفاده از تيشه های يخ زده و ديرك های دراز پيدا كنم. نهايتا من به اين نتيجه رسيدم كه وقتی انتظارات ساير مردم به سدهايی در مقابل تو تبديل می شود، بهترين كاری كه می توان انجام داد، اين است كه با تمام وجود بر آنها فائق آيی.
پيش از آن، اعتراضات فراوانی وجود داشت كه من قادر به پاسخگويی و مقاومت در برابر آنها نبودم، تا اينكه من به كوهی نظير Khumbu Icefall رفتم. 609 متر سنگ های يخی در هم تنيده ـ بعضی به اندازه توپ های بيسبال و بعضی ديگر به بزرگی ساختمان های بلند ـ كه دائما در حال انهدام بودند؛ زيرا يخ دائما منبسط و منقبض می شد. همان طوری كه من در ميان پيچ و خم های كوه در حال حركت بودم، توانستم صدای ستون های عظيم يخ را كه زوزه كشان در حال خرد شدن و سرازير شدن به طرف پايين (بر روی سر ما) بودند، بشنوم. دقايقی بعد، نخستين سفر من همراه شد با يك سقوط رعب آور و وحشتناك در ميان يك گردنه پوشيده از يخ كه من به مدت 13 ساعت در آنجا به دام افتادم، واقعه ای كه می توان آن را بدترين كابوس يك شخص نابينا قلمداد كرد. هيچ دو قدمی كه بر می داشتم، شبيه يكديگر نبودند، به طوری كه من با حركات زيگزاگ و مارپيچ از روی پل های باريك برفی عبور می كردم و از فراز شكاف های عميق به روی سنگ های پوشيده از برفی كه مدام در حال جابه جايی بودند، می پريدم. سرانجام، با كمك ساير اعضای تيم، من اين كار را در ميان اين توده عظيم يخ 10 بار انجام دادم، در حالی كه بروز هر اشتباه يا يك لغزش كوچك از جانب من باعث شد تا مسافتی به طول زمانی 5 ساعت را به طرف پايين سقوط كنم.
من همچنين در مورد اينكه نحوه عملكردم در ارتفاع بالاتر از 7900 متر؛جايی كه مغز تا حد نامعينی رشد می كند و فقط يك گام ديگر تا ثبت يك كوشش ماندگار و تاريخی باقيمانده است،نگران بودم چگونه خواهد بود. من از اين می ترسيدم كه ناتوانی در بهره گيری از قوه تفكر و در عين حال محروميت دائمی از موهبت بينايی، تركيب بد و فوق العاده عذاب آوری را به وجود آورد (كه تحمل آن از عهده من خارج باشد) با اين حال، ارتفاع فوق العاده زياد كوه باعث كند شدن حركت ساير اعضای تيم شد، به طوری كه من عملا وقت بيشتری داشتم تا تيشه ام را بر زمين بكوبم و گام های محكم تری را در برف خيس خورده كوه فرود آورم. روی قدمگاه هيلاری، من سرانجام سرشت حقيقی وجود خود را حس كردم. دقيقا شبيه توصيف شخصی هيلاری، من خودم را با يك گوه در يك شكاف عميق نگه داشته بودم، در حالی كه دست های پوشيده ام به دقت، دستگيره ها (آويزها) را نشانه رفته بودند، يكی از چكمه های چنگك دارم صخره را می شكافت و ديگری در يك لايه قطور يخه گير می كرد. 40 دقيقه بعد، زمانی كه مغزم به ندرت در خدمت جسمم بود و من احساسی شبيه به اين را داشتم كه در حال فشار آوردن به لايه های خيس بتن كه با آنستزيا (Anesthesia) مخلوط شده اند، می باشم، هم تيمی ام «كريس موريس» ماسكش را پايين آورد، دست هايش را دور من حلقه كرد و با صدايی گرفته در گوشم گفت: «اريك من فكر می كنم كه تو تا دقايقی ديگر بربام جهان خواهی ايستاد. »
بسياری از كوهنوردان با دليل و مدرك ثابت می كنند كه فتح قله اورست، چيزی بيش از انجام يك كار سخت و طاقت فرسا در زمانه خود نبوده است و صف های طويل كوهنوردان كه در انتظار صدور مجوز برای صعود به اين قله هستند، آن را تا حد يك محيط خاطره انگيز و قديمی تنزل داده است. در روزگار هيلاری، تيم های متشكل از كوهنوردان درجه يك توسط مجامع بانفوذی همچون انجمن جغرافياشناسی سلطنتی دستچين می شدند. امروزه، يك سياح (جهانگرد) با وزنی بيش از حد مجاز و پولی بيش از تجربه و يك شخص بدقواره نابينا و ناشناس، دسترسی يكسانی (به اين كوه) دارند. دروازه ورود به دامنه های اورست بر روی همگان گشوده است و برخی منتقدين از مرگ ماجراجويی های بزرگ سخن به ميان می آورند. اما تاريخچه اورست، تاريخچه جهان مدرن است، با تمام رجزخوانی ها و دشنام هايش ـ و فرصت های بی نظير برای سعی و كوشش بشر. درباره من می توان گفت كه همان ماجراجويی عظيمی كه توسط كوهنوردان نخبه و استثنايی پايه ريزی شد، عينا پنجاه سال بعد توسط يك شخص نابينا و بدقواره به شكل ديگری تكرار شد. ما نمی توانيم گامی به سوی عقب برداريم و كوهستان را مسدود نماييم، زيرا اين عقب نشينی، بزرگ ترين موهبت الهی نسل جديد، يعنی آزادی يك فرد برای انتخاب مسير شخصی اش، را به ورطه نابودی خواهد كشاند.

منبع:
http://www.persianarchive.com

داستان جدال يك نابينا با بلندترين قله جهان

وقتي اراده كني، در هر راه دشواري كه قدم بگذاري و هر چه موانع بلند سر راهت باشد، خود را به مقصد مي‌رساني. مهم نيست در چه سني باشي و وضعيت بدني‌ات چگونه باشد. كساني كه با توجه به توانايي‌هاي خود هدفي را ترسيم مي‌كنند و با اراده و تلاش به سويش مي‌روند، به آن مي‌رسند. كم نيستند كساني كه با معلوليت‌هاي جسماني از عهده كارهايي برآمده‌اند كه خيلي از افراد سالم توان انجام دادن اين كارها را نداشته‌اند. اريك واي‌هن مه‌ير يكي از اين افراد است.

اريك مردي نابيناست كه چند قله مرتفع ازجمله اورست را فتح كرده. رسيدن انساني كاملا نابينا به بلندترين قله جهان كاري شگفت‌انگيز بود، اما انساني اميدوار و بااراده از غيرممكن ممكن ساخت و نشان داد مرزي براي توانايي‌هاي انسان نمي‌توان ترسيم كرد.

اريك واي‌هن مه‌ير 40 سال دارد. او از خردسالي ناراحتي چشمي داشت و از 13 سالگي به طور كامل نابينا شد، اما اميد خود به زندگي را از دست نداد. از همان كودكي آرزويش اين بود روزي كوهنورد شود. خيلي‌ها فكر مي‌كردند نابينا شدن او، خط پايان آرزوهاي دور و درازش بود، اما اريك از 16 سالگي به كوهنوردي رو آورد. با هدايت والدينش صعودهايي را انجام داد و پس از آن با كمك دوستانش صخره‌نوردي و بعدها يخ‌نوردي را آغاز كرد.

اريك به اين موفقيتها قناعت نكرد. دلش مي‌خواست خيلي خيلي بالا برود و حضور ابرها را در كنارش احساس كند. آرزويش اين بود روزي قدم بر بلندترين نقطه كوه اورست بگذارد. وقتي از اين آرزو مي‌گفت خيلي‌ها به او مي‌خنديدند و عده‌اي از باب ترحم، به او اميدواري مي‌دادند كه روزي حتما به آرزويش مي‌رسد. اريك راه خود را مي‌رفت. روز به روز آماده‌تر مي‌شد تا اين كه در برنامه‌هاي صعود گروه‌هاي بزرگ كوهنوردي شركت كرد و چندين قله بلند را صعود كرد، اما هدف بزرگش، رسيدن به بام جهان بود. او مي‌خواست اولين نابينايي باشد كه به اورست صعود كرده است.

كوهنوردي، عشق اولم

اريك هنوز عاشق كوهنوردي است. او لذت صعود و درگيري با سنگ و يخ و برف و بوران را حس كرده و مي‌داند وقتي با قهر طبيعت مبارزه مي‌كني و پيروز مي‌شوي، چه لذتي دارد. اين كوهنورد نابينا با شور و علاقه‌اي وصف‌ناپذير از كوه و صعودهايش مي‌گويد. چنان جذاب حرف مي‌زند كه گويي تمام مسيرها را كه صعود كرده، ديده. تصويري از هيماليا را ارائه مي‌دهد كه شايد دوربين نتواند چنين تصويري را شكار و ضبط كند. اريك مي‌گويد: يادم مي‌آيد از 16 سالگي كوهنوردي را آغاز كرده‌ام. كوهنوردي، بويژه صخره و يخ‌نوردي اولين عشقم بوده است. كوهستان احساس جالبي به من مي‌داد. در كوه به دنبال توپ در هوا نبودم. بايد با صخره‌ها مبارزه مي‌كردم.

وقتي از اريك پرسيدند آيا كوهنوردي برايت مثل واليبال بود، پاسخ داد: بله، شباهت‌هايي با هم دارند. در واليبال ياد مي‌گيريد چگونه بپريد و توپ را بالاي تور به زمين تيم مقابل بفرستيد. بايد بدن خود را براي‌ آبشار زدن و دفاع كردن خوب آماده كنيد. در كوهنوردي هم آموختم براي عبور از صخره‌ها و رسيدن به جاهاي بالا بايد آماده شوم و مبارزه كنم. مي‌‌دانستم براي صعود ديواره‌ها و صخره‌هاي صاف، بايد آنقدر آماده شوم كه خستگي به سراغم نيايد. همان مواقع به خود مي‌گفتم: شايد استعداد صعود به اورست را داشته باشم. اما مطمئن نبودم. خوب مي‌‌دانستم صعود اورست يك گام بالاتر از تمام صعودهاي قبلي‌ام بوده و بايد خيلي تلاش كنم تا روزي اين آرزو محقق شود.

يك عضو موثر گروه

اريك صادقانه مي‌گويد صعودهايش را با همكاري‌ ديگران انجام داده و قدردان آنهاست اما تاكيد مي‌كند در كوه خيلي‌ها به من كمك كرده‌اند تا به قله‌ها صعود كنم. اما همواره سعي كرده‌ام يك عضو موثر از گروه كوهنوردي باشم و خودم نيز به عنوان يك عضو، وظايفم را انجام دهم و سربار ديگران نباشم. در يك گروه كوهنوردي همه به يكديگر نياز دارند و به هم كمك مي‌كنند. اصلا نخواستم به ديده ترحم مرا نگاه كنند و بگويند مي‌خواهيم به يك نابينا كمك كنيم.

اريك در برنامه‌هاي صعود مثل بقيه كوهنوردان كوله‌پشتي حمل مي‌كند و در بر پايي چادر تلاش به خرج مي‌‌دهد. در اين باره مي‌گويد: بله، يك بار هم نشده كوله‌ام را شخص ديگر حمل كند. كوله من هم‌اندازه و هم وزن كوله ديگران بوده. در برنامه‌هاي صعود هم چادر بر پا كرده‌ام و هم در ساخت ديوارهاي برفي و آشپزي به اعضاي گروه كمك كرد‌ه‌ام.

صعود با صداي زنگ

راستي، چگونه يك نابينا مسيرهاي دشوار و خطرناك كوه‌هاي هيماليا را طي مي‌كند و از يخچال‌ها، كنار پرتگاه‌ها و از روي شكاف‌هاي يخي عبور مي‌كند و بالا و بالاتر مي‌رود تا به جايي برسد كه از آنجا بالاتر در كره زمين نيست؟

اريك اين‌طور پاسخ مي‌‌دهد: وقتي در برنامه صعود به كوهي مرتفع شركت مي‌كنم و آبشارها و شكاف‌هاي يخي دارد، به دنبال كوهنورد ديگري پيش مي‌روم. با راهنمايي‌ او از موانع مي‌گذرم. كوهنوردي كه جلوي من است، زنگي را به صدا در مي‌آورد و با صداي زنگ مسير خود را مي‌يابم و سعي مي‌كنم پايم را جاي پاي كوهنورداني كه پيشاپيش من حركت مي‌كنند، بگذارم. اما وقتي يك آبشار يخي خيلي خطرناك است، آنها با كمك چوب اسكي يا كلنگ يخ مرا به دنبال خود مي‌كشند.

قدم در گام هيلاري

اريك خاطره‌هاي زيادي از صعودش به اورست دارد. او راهي را رفته كه در سال 1953 ادموند هيلاري و تنزينگ نخستين بار پيمودند و به اورست رسيدند. اريك مي‌گويد: وقتي به كل جنوبي اورست و جايي موسوم به گام هيلاري در ارتفاع 8800 متري رسيدم، احساس كردم هيلاري كنارم ايستاده و به من مي‌گويد راهم را ادامه دهم.

حالا فقط نيم ساعت تا قله فاصله بود. با روحيه‌اي عالي بقيه مسير را هم طي كردم تا اين‌كه به آرزويم رسيدم. بله قدم به قله اورست گذاشتم.

تماشاي مناظر با چشم‌دل

وقتي به قله‌اي صعود مي‌كني، خود را قدرتمند‌تر از پيش احساس مي‌كني. به اطراف مي‌نگري و كوه‌ها و دشت‌ها را زير پايت مي‌بيني. دلت مي‌خواهد ساعت‌ها آنجا بماني. آسمان را آبي‌تر و پاك‌تر مي‌بيني. حال اگر بر فراز اورست قرار گيري، اين احساس رنگ زيباتري به خود مي‌گيرد.

آنجا همه كوه‌هاي بلند را پايين‌تر از خود مي‌‌بيني. يخچال‌هاي عظيم را مي‌بيني كه تا عمق دره‌ها كشيده شده‌اند و گويي از تو شكست خورده‌اند. ابرها را پايين‌تر از خود مي‌بيني و آسمان لاجوردي را به تماشا مي‌ايستي، اما اگر نابينا باشي و قدم به اورست بگذاري، چه احساسي پيدا مي‌كني؟ اريك از لحظه‌هاي حضورش بر فراز اورست اين‌گونه سخن مي‌گويد: صداي ضربه پرچم‌ها را در باد مي‌شنيدم. همچنين صداي باد شديدي را مي‌شنيدم كه در فضا زوزه مي‌كشيد. نشستم و برف و يخ را لمس كردم. صعود احساسي دروني به شما مي‌دهد. فقط خدا مي‌داند در درونم چه غوغايي بود. با چشم دل مناظر زيباي اطراف را مي‌ديدم.

اين‌كه به اورست برسي احساسي در تو ايجاد مي‌كند كه به بينا بودن و نابينايي مربوط نمي‌شود. رسيدن به بلندترين نقطه زمين، احساسي خاص و بي‌نظير در تو ايجاد مي‌كند كه تا به اورست نروي، نمي‌داني چه احساسي است.

ورزشكار در چند رشته

اريك، اولين نابينايي كه قله اورست را صعود كرده، از كودكي در دنياي ورزش بوده. او در مدرسه، كشتي‌گير و كاپيتان تيم كشتي آزاد بود، اما در نوجواني شيفته كوهنوردي شد. در سال 1991 هنگامي كه فقط 23 سال داشت در يك برنامه صعود در تاجيكستان شركت كرد و به ارتفاعات پامير رفت. 2 سال بعد از يخچال باتورا در كوه‌هاي قراقوروم پاكستان عبور كرد. او در كنار كوهنوردي به تحصيل خود ادامه داده و دانشنامه كارشناسي ارشد گرفته است. بعدا موفق به فتح قله اورست شد. پس از اين توفيق بزرگ سرپرستي يك گروه كوهنورد نابينا را براي صعود از قله‌هاي تبت به عهده گرفت. اريك ورزشكار عجيبي است. او گاهي به چتربازي مي‌پردازد و در اين فن مهارت دارد. در دوچرخه‌سواري استقامت نيز يك ركابزن باتجربه و موفق است. جالب است بدانيد، اريك يك دونده ماراتن نيز به شمار مي‌آيد.

منبع

http://j2008pars.blogfa.com/post-3593.aspx

هیچ نظری موجود نیست: